آن چه از زندگی نظامی می دانیم از لا به لای اشعارش به دست آورده ایم . آگاهیمان از زندگی او اندک است . مجموعه ی دانش ما از وی ، اشارتی است به پاره ای از ماجرا های زندگیش و پنج گنجی که از او باقی مانده و به « خمسه » معروف است .
الیاس بن یوسف بن زکی بن مویّد یا مؤیّد الدّین ، تولدش را 520-540 هجری دانسته و مرگش را 598-619 نوشته اند . تاریخ ادبیات نویسان اروپایی مانند یا ریپکا ، برتلس و ادوارد براون ، در تاریخ ادبیات ایران و مجتبی مینوی - شاید به تبعیت از آنان – در گفتاری در رادیو لندن و مجله ی روزگار نو ، تولد حکیم نظامی را سال 535 هجری دانسته اند . حسن وحید دستگردی تولد او را همانطور که در ابتدا گفتیم نوشته و دکتر ذبیح الله صفا ، این تاریخ را پیش از سال 530 یا نزدیک به 520 می داند . میر عباس باقر زاده تولد او را 520 نوشته است . دکتر برات زنجانی سال اخیر یعنی 520 را پذیرفته است . سیر تاریخ در گذشت وی نیز اختلافات زیادی دارد ، به هر حال در همان محدوده ی مذکور است .
شهرتش به نظامی معروف و معلوم است ، او خود را در بیتی از خسرو و شیرین ، اکدش خوانده است ( دورگه ) ، در حالی که او دو رگه نیست اما با مادرش بسیار صمیمیت داشته ولی با پدر چنین ارتباطی بر قرار ننموده بود . وی دایی خویش را نیز بسیار دوست می دارد .
نام فرزندش محمد است و از او در چند جای نام برده است . سه همسر برگزیده که هر سه پیش از مرگ او مرده اند . در مگرشان سوگواری نموده است ، شاید زیبا و جوان بوده اند . نخستین همسرش که قطعا چنین بوده و نظامی عاشق او .
کنیزکی زیبا روی و جوان از ترکان قبچاق که «دارای دربند » برای او فرستاده و نظامی به شدت دل در گرو عشق او نهاده است . تا آن جا که حکایت شیرین را ؛ و در حقیقت زیبایی و ظرافت شیرین را ، به او نسبت می دهد .
پنداشته اند نام نخستین همسرش آفاق بود . نظامی در مرگ این همسر بسیار متاثر شده است و از این روی حق دارد اگر تا پایان عمر از او سخن گوید و به یاد او باشد و نامش را – بر خلاف آن چه مرسوم است – بر زبان آورد اما همسران دیگر او نیز مورد عشق و علاقه اش بوده اند .
شهر گنجه زاد گاه اوست . عده ای به استناد دو بیت الحاقی مجعول در اقبالنامه تصور کرده اند که وی یا خاندانش از قم بوده اند یا از آن جا به گنجه مهاجر شده اند اما آن چه معلوم است ، این است که وی تمام عمرش را در گنجه گذرانده و به جز یک سفر برای دیدار قزل ارسلان در سی فرسنگی گنجه ،سفر دیگری نداشته است .
نام فرزندش محمد است ، از نخستین همسر او که در پایان خسرو و شیرین برای سلامت و سعادت می کند . شاید این در زمان محمد هفت ساله ای است که مادرش را از دست داده . محمد در آغاز سرودن لیلی و مجنون ، چهارده ساله شده است و صاحب کمال و دانش و آگاهی که پدر را به سرودن لیلی و مجنون تشویق می کند . به هنگام سرودن هفت پیکر ، محمد هجده نوزده ساله است که در تمام این منظومه ها حکیم ، محمد را اندرز میدهد اما در شرفنامه نام و نشانی از محمد نیست ، حتی کمی هم نگران اوست . گویی به خواست پدر پا نگرفته است :
نه بیگانه هست فرزند و زن
چو همجامه گردد ، شود جامه کن
چو شد جامه بر قد راست
نباید دگر مهر فرزند خواست
نظامی را اغلب تذکره نویسان ، حکیم و شیخ نامیده اند و از پارسایی و زهدش سخن گفته اند . خود او نیز به این اشاره دارد و معتقد است که تا بوده ، لب به می نیالوده . مطالعه ی آثارش نشان می دهد که در حکمت الهی دست داشته و از طبیعی و ریاضی نیز بی بهره نبوده است . فلسفه را تا حدی که در زمان او مرسوم بوده و از آن بحث می کرده اند ، یاد گرفته و با نجوم هم آشناست . از اصطلاحات فلسفه و نجوم در آثار خود استفاده کرده است . به عرفان توجه دارد اما عارف در معنی آن مصطلح نیست . از شیوه های تصوف آگاه است ، به عزلت گزینی و چله نشینی می اندیشد و آن را مایه ی سیر و سلوک می داند .
ایمان او در اسلام قوی است . هر چند رد پای تفکر اشعری در کلام او دیده می شود اما در اقبالنامه که نام دیگرش را خردنامه نهاده اند ، از عقل و خرد و فلسفه سخن می گوید .
در مقام بلند شاعری او تردید نیست . شیفتگان سخن او فراوانند . یکی از آنان – حسن وحید دستگردی – در قیاس او با دیگر شاعران معتقد است : سنجیدن کوه با ترازو » و « پیمودن ماهتاب با گز » است .
وی در داستان سرایی بی نظیر است . او شاعر است و سخن شناس و از سخن ، سخن می گوید و پایه های سخن را تا عرش می رساند. نظامی زبانی دارد ، مفسر دل ...
روی هم رفته مجموعه ی آثار نظامی ، مجموعی از لطف و زیبایی و ظرافت است که بیش و کم از بیرون یا درون خالی ار آثار کراهاتی نیست ؛ به آخرین ایام با شکوه بهاری شبیه است که روایح جانبخش آن ها در پرتو خورشید گرم و سوزانی پراکنده می شود .گر چه قدرت تعبیر فوق العاده ای دارد و می تواند دشوار ترین معانی را به سهل ترین بیانی در آورد چه بسا که با کج سلیقگی خاص ، آسان ترین معانی را به قالب دشوار ترین علارات می ریزد و فی المثل تابیدن آفتاب را ، طلوع ستارگان را ، زردی درختان را ، شکوفایی گل ها را چنان وصف میکند که با شرح و تفسیر هم به سختی مقصود او درک می شود !
عشق ورزی به استعاره م مجاز و کنایه ، آن هم پی در پی و با قراین و علایق ضعیف و غریب است . اشعار وی برهنگی ندارد و به سبب آن شعری رمزگون دارد ...
مرده ریگ او یک دیوان است و پنج مثنوی . دیوانش مجموعه ی غزلیات و قصاید و رباعی هاست . دیوانی خرد است که اگر اشعار الحاقی و مشکوکش جمع شود ، چیزی از آن نمی ماند . آثار اصلی وی که شامل پنج منظومه اش هستند :
1. مخزن الاسرار : در بحر مسدّس مطویِّ موقوف – وزن آن : مفتعلن مفتعلن فاعلن در 2400 بیت است .- تاریخ سرودنش 561 هجری است .- در حدود 40 سالگی حکیم سروده و به نام فخر الدین بهرامشاه سلجوقی حاکم ارزنجان و والی ارمنستان است –بعید نیست که نظامی در این اثرش ادعای برابری با سنایی در حدیقه الحقیقه را داشته است .- جایزه ی این اثر 5000 دینار زر رکنی ، یک قطار استر ، جام های گران بها و کنیزکی قبچاقی بود .- در 20 مقاله سروده شده است – محتوای آن :بیانگر شخصیت عارفانه و زاهدانه ی نظامی – نیمی از آن پند و نیمی دیگر بیان رموز دل آگاهانه عارفانه است ...
2. خسرو و شیرین : منظومه ای در 6512 بیت به بحر هزج مسدّس مقصور بر وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل – این داستان جذاب به اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان بن ایلدگز تقدیم شده است . – در ابتدا به نام ابوطالب طغرل بن ارسلان سلجوقی که هفت ساله بود و در سال 571 زیر بغلش را گرفتند و بر تختش نشاندند ، سروده بود اما به علت اوضاع حاکمیت به نام شخص اول شروع شد و با مرگ شاه ، پایان منظومه به نام قزل ارسلان ، برادر شاه ، پایان یافت . – وعده ی جایزه ی وی دو پاره روستا بود که با مرگ پادشاه این تعهد نیز خاک شد و نظامی لب به اعتراض گشود . از پس آن قزل ارسلان جشن عیشی ترتیب داد و نظامی را خواند و بر صدر نشاند و به عهد برادر وفا کرد و نظامی را راضی نمود . – این منظومه به غایت ارزمند است و از بسیاری دیدگاه قابل بررسی است – به نظر عاشقانه می رسد اما بیانگر تاریخ و اوضاع اجنماعی عصر ساسانیان ، ندانم کاری و بی بند باری شاهان و موبدان ، و مشکلات آن زمان است – خسرو چون راحت بر تخت نشسته ، اهل کام و نام است و از هوسبازی دست نمی کشد حتی عشق شیرین هواهایش را دفع نمی کند . – شیرین اندرز دهنده ی خسرو ست که راه ملک داری را به او می آموزد و از او می خواهد در شاهی انسان باشد . – نقاش هنرمندی چون شاپور و تندیسگر پر توانی چون فرهاد مورد احترام نظامی است . – داستان فرهاد در این منظومه فرعی است .
3. لیلی و مجنون : مثنوی 4130 بیتی – وزن ان : مفعولن مفاعلن فعولن در بحر هزج مسدس احزب مقبوض محذوف . – به خواهش ابوالمظفر شروانشاه جلال الدین اخستان بن منوچهر در سال 584 پدید آمده – نظامی ایو سروده را بی تمایل شروع می کند اما محمد چهارده ساله با تشویقش پدر را ترغیب می کند . – حدیث لیلی و مجنون معروفیتی کهن داشت . – بعد از اسلام نخستین شاعران پارسی گوی از این ماجرا به تلویح و تلمیح و تصریح یاد نومده اند . – داستان عشق قیس بن ملوّح به زبیده بنت سعد یا همان مجنون به لیلی است- این منظومه بار ها و بار ها و بار ها توسط شعرایی نوشته شده و حتی به زبان های ترکی و کردی و ... سروده شده است ...
4. هفت پیکر : هفت کنبد و بهرامنامه نیز گویند . – 5160 بیت در بحر خفیف مسدس مخبون مقطوع – وزن آن : فاعلاتن مفاعلن فعلن – در یال 593 هجری به نام علاء الدین کرپ ارسلان آقسنقری حاکم مراغه پایان یافته . – داستان شادخواری های بهرام پنجم ( = بهرام گور ) است – آن را محرمانه از نظامی خواستند . – داستان به همری گرفتن هفت دختر از پادشاهان هفت اقلیم توسط بهرام گور است که هر روز هفته را با یکی از آنان به سر می برد . – رنگ چهره و لباس و گنبد و ستاره و روز مربوط به هر یک از دختران یکی است – هر یک از همسران وی در روز خاصش برای بهرام افسانه ای شگفت انگیز میگوید.
5. اسکندر نامه : دو بخش شرفنامه و اقبال نامه است – به نظر میآید در مقابله و معارضه با فردوسی یروده شده است.
- شرفنامه به نام اتابک اعظم ملک نصره الدین بن ابوبکر سلجوقی است . تاریخ معینی ندارد- داستان زندگی و کشور گشایی اسکندر است – در بحر متقارب مثمن مقصور- وزن : فعولن فعولن فعولن فعول در 6846 بیت – حاصل آمیزش افسانه های ساخته ی مقدونیان و ایرانیان است .
- اقبالنامه آخرین منظومه ی حکیم است – از خرد فیلسوفان هم می گوید و خردنامه نیز نامیده اندش . – شامل 3700 در بحر و وزن شرفنامه است . – در سال 599 توسط محمد به دربار ملک عز الدین مسعود بن ارسلان سلجوقی فرستاده شده . – باز سرگذشت اسکندر است که این بار خردمند و صاحب کمال در نهایت پیامبر شده است ! – ایرانیان اسکندر را « گجستک » لقب داده اند – نظامی رفتار بخردانه ی او را می ستاید – برای ترویج دین و یافتن ویژگی های ذوالقرنین ، بار دیگر او را دور جهان می گرداند .
امیر خسرو دهلودی ( شاعر هندی ) ، خواجوی کرمانی ( عرب ) ،جامی ، مکتبی شیرازی ، هاتفی ، قاسمی ، وحشی ، عرفی ، فیضی ( هندی ) از جمله شعرای زبر دستی در ادوار مختلف بوده اند که اکثر منظومه های نظامی را به نام هایی شبیه به نام اصلی ، تقلید نموده اند .
مرحوم حسن وحید دستگردی سال های بسیاری از عمر پربارش را برای تحقیق و گرد آوری پنج گنج او صرف کرد .
غلامحسین ده بزرگی ، 12 خرداد 86 (با تلخیص و تصرف )
برخی حافظ را «لسان الغیب» میگویند یعنی کسی که از غیب سخن میگوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچکس زبان غیب نیست:
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت میشود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهمترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست؛ به گونهای که در یک غزل از موضوعهای فراوانی حرف میزند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگیهای شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جملهای در آن مییابد و فرد فکر میکند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب دادهاست. غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد.
حافظ زمانی که درمانده میشود به فال روی میآورد:
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بودهاست. آنان بهجای آنکه بهراستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقهداران و پشمینهپوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند . و پای از سرای طبیعت بیرون نمینهادند .
او در اشعارش باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران میداند .
برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان میدانند که آزاداندیش است و دروغستیز و ضدخرافات.
حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت میکند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت میکند، خاطر نشان میکند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پردهای به نظر میآید که عشق الهی در ورای آن پنهان است .
علاقه شدید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد. بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده میشود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعهای در روانش و در اندیشه اش سیر میکند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است. لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سرودههایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.
حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی میرسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار میگذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند بهوفور یافت میشد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر میداشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی میکرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار میآمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن میخواندند .
با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.
دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. اوپادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» مینامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. ازاین جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) میپردازد.
حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش میکرد تا اینکه شاه شجاع پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست و حافظ نیز چنین بشارتی را به شیرازیها میدهد که:
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
وز وی جها بر بست و بت میگسار هم
دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید که :
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلبر بنوش
نکته دوم راجع به علاقه ودید حافظ به شیراز چنانکه گذشت طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگبزبهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغها را پوشانده بودند و انواع میوه هاکه در خاک شیراز پرورش مییافت دل از بیننده میربود. گردشگاههای فروان که از زمان سعدی نیز باقی مانده بود مردم را به طرف خود میکشانید.
پایان
سرودههای شاعران بزرگ برای حافظ
گوته :
گوته، نابغهترین ادیب آلمانی، «ديوان غربی-شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظنامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جملهٔ آنها میتوان به دو شعر زیر اشاره کرد:
حافظا، در غزلهایت میشنوم
که شاعران را بزرگ داشتهای.
بنگر که اینک پاسخی فراخورت میدهم:
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگداشتِ اوست.
و همچنین:
خود را با تو برابر گرفتن، حافظا
راستی که دیوانگی است!
کشتییی پُر شتاب و خروشان
به پهنهٔ پُر موج دریا در میآید،
و مغرور و دلیر به دلِ خیزابها میزند.
آن و دمی است که اقیانوس درهماش بشکند.
ولی این تختهبند پوده همچنان به پیش میراند.
در غزلهای سبکخیز و تندآهنگِ تو
خنکای سیال دریا است،
و فورانِ کوهوار آتش نیز.
و گدازهها مرا در خود غرق میکنند.
با این همه خیالی نیز درونم را میآکند
و شجاعتام میبخشد.
مگر نه آنکه من نیز در سرزمینِ خورشید
زیسته و عشق ورزیدهام!
گوته در وصف حافظ:
باشد اگر این دنیا در هم شکند
حافظ، از شور بههمچشمی تو میبالم
در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم
توأمانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم
چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم می ناب
هم کنم فخر بر این زندگی شعر و شراب
شو کنون با شرر آتش خود نغمهسرا!
گر چه پیری، دل پرشور و جوانیست ترا
نیچه
یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان نامآور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمتها»، یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کردهاست:
میخانهای که تو برای خویش
پیافکندهای
فراختر از هر خانهای است
جهان از سر کشیدن مییی
که تو در اندرون آن میاندازی،
ناتوان است.
پرندهای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همهای، تو هیچی
میخانهای، مییی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرو میروی ابدی،
از خود میپروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی
- تو و شراب؟
حافظ در جهان عرب
حافظ اگرچه به هیچ کشور عربی سفر نکرد، اما پژوهشگران عرب تحقیقات و مطالعات قابل توجهی در زمینه حافظشناسی داشتند. اولین پژوهشگر عربی که کتاب درباره حافظ نوشت ابراهیم امین الشورابی المصری بود که کتابی به نام حافظ الشيرازي شاعر الغناء والغزل في ايران نگاشت و در آن به حافظ، اندیشههای حافظ و شعرهای او پرداخت. الشواربی همچنین شعر یوسف گمگشته باز آید به کنعان را به عربی ترجمه کرد.
یوسف المفقود فی اوطانه لا تحزنن
عائدا یوما الی کنعانه لا تحزنن
بیت الحزان تراه عن قریب روضه ً
یضحک الورد علی بنیانه لا تحزنن
هذه الافلاک ان دات علی غیر المنی
لا یدوم الدهر فی حدثانه لا تحزنن
لست تدری الغیب فی اسراره لا تیاسن
کم ورائ الستر من افنانه لا تحزنن
یا فوادی ان یسل بالکون طوفان الفنا
فلک نوح لک فی طوفانه لا تحزنن
منزل جد مخوف و مراد شـاحـط
لم یدم فجّ علی رکبانه لا تحزنن
« حافظ » ما دمتَ بالفقر ولیلٌ مظلم
فی دعاء الله او قرآنه لا تحزنن
شعر حافظ بنا به ماهیّت و طبیعتش شرحطلب است. این امر، به هیچ وجه ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست، بلکه نشان از چندپهلویی است که حافظ سرسخت و بیباک به مبارزه با این بیماری پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود، جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام - که کتاب اصلی آن قرآن به زبان عربی است - افزود و او را تبدیل به رندی آزاد اندیش کرد به گونهای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شدهاست .
حافظپژوهان شبه قاره
این گروه بیشتر از دستهٔ پیشین به شعر حافظ و شرحنگاری برآن رویآوردهاند. تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ دوازدهم (حدود ۱۰۰ سال) ۹ شرح کوچک و بزرگ در منطقهٔ پنجاب نوشته شدهاست. به عنوان نمونه میتوان این دو را ذکر کرد:
۱. مرجالبحرین توسّط ختمی لاهوری در سال ۱۰۲۶ ه. ق
۲. مولانا عبدالله خویشگی قصوری که ۴ شرح بر دیوان خواجه نوشت (۱۱۰۶ ه. ق)
حافظ و فال :
مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت میشود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال میگیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال میگیرد ابتدا نیت میکند، یعنی در دل آرزویی میکند. سپس به طور تصادفی صفحهای را از کتاب حافظ میگشاید و با صدای بلند شروع به خواندن میکند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحه ای میخوانند و سپس کتاب حافظ را میبوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را میگشایند و فال خود را میخوانند.
یک سخن کوتاه :گرچه سعدی ، شاعر و عارف و زبان شناسی بزرگ است اما مخلوق و در نتیجه معیوب است ، متاسفانه در این نوشته به دست استاد فروغی در باره ی زندگی سعدی ، جانب اعتدال در این باب رعایت نشده و سعدی را بی عیب ستوده است ؛ این در حالی است که انصاف و اعتدال چنین چیزی را نمی پذیرد ، حتی مولوی هم خود می داند و می گوید که او بنده است و کامل نیست ، پس نمی باید تمام اقوالش صحیح باشد ؛ سعدی و دیگران نیز از این امر مستثنا نیستند .
زندگی ...
شیخ سعدی نه تنها یکی از ارجمند ترین ایرانیان است ، بلکه یکی از بزرگترین سخن سرایان جهان است . در میان پارسی زبانان یکی دو تن بیش نیستند که همسنگ اویند و نیز از ملل دیگر معدودند و در کشورمان نیز از جهت شهرت کم نظیر است . در خارج کشور نیز گرچه امکان دارد عوام نشناسندش ، اما خواص بزرگی قدر او را می دانند . از آن جا که ایرانیان پیشین در ثبت احوال ابنائ نوع خود سهل انگاری ورزیده اند ، متاسفانه از جزییات زندگی بزرگان چیز زیادی معلوم نیست .
شیخ سعدی خانواده اش عالمان دین بوده اند و در سال های اول سده ی هفتم هجری در شیراز متولد شده و در جوانی به بغداد رفته و آن جا در مدرسه نظامیه و حوزه های دیگر درس و بحث به تکمیل علوم دینی و ادبی پرداخته و در عراق و شام و حجاز مسافرت کرده و حج گزارده و در اواسط سده ی هفتم هنگامی که ابوبکر بن سعد بن زنگی از اتابکان سلغری در فارس فرمانروایی داشت به شیراز باز آمده ، در سال ششصد و پمجاه و پنج هجری ، کتاب معروف « بوستان » را بنظم آورده و در سال بعد « گلستان » را تصنیف فرموده و در نزد اتابک ابوبکر و بزرگان دیگر مخصوصا پسر ابوبکر ، که سعد نام داشته و شیخ انتساب به او را برای خود تخلص قرار داده قدر و منزلت یافته و همواره به بنان و بیان ، مستعدان را مستفیض و اهل ذوق را محفوظ و متمتع می ساخته و گاهی در ضمن قصیده و غزل به بزرگان و امرای فارس و سلاطین مغول معاصر و وزرای ایشان پند و اندرز می داده و به زبانی که شایسته است که فرشته و ملک بدان سخن گویند به عنوان مغازله و معاشقه نکات و دقایق عرفانی و حکمتی می پرورده و تا اوایل دهه ی آخر از سده ی هفتم در شیراز بعزت و حرمت زیسته و در یکی از سال های بین ششصد و نود و یک و ششصد و نود و چهار در گذشته و در بیرون شهر شیراز در محلی که بقعه ی او زیارتگاه صاحبدلان است ، یه خاک سپرده شده ...
سعدی تخلص شعری شیخ است و در نام وی اختلاف می باشد . برخی مشرف الدین و برخی مصلح الدین نوشته اند و جماعتی یکی از این دو کلمه را لقب او دانسته اند و گروهی مصلح الدین را نام پدرش انگاشته و برخی نام خودش یا پدرش را عبد الله گفته اند و گاهی به چشم می خورد که ابو عبد الله را کنیه ی شیخ قرار داده اند و در بعضی جا ها نام او را مشرف بن مصلح نوشته اند و در این باب ، تشویش بسیار است .
شیخ به کشور های عراق و شام و حجاز و هندوستان و غزنین و ترکستان و آذربایجان و آسیای صغیر و بیت و المقدس و یمن و افریقای شمالی سفر کرده اند البته به غیر از سه مورد اول ، باقی را از سخنان وی استنباط کرده اند که البته مدرک معتبری بر آنان نیست .
آن چه در باب ملاقات های او با اشخاص و وقایع می توان باور کرد ، استفاده اش از شیخ ابو الفرج بن جوزی و شیخ بشهاب الدین سهروردی عارف است . بعلاوه این که پدرش در خرد سالی وی متوفی شده و خود او هم پسری داشته که در زندگی او جوانمرگ شده است . او در باب این دو مصیبت در بوستان اشارات غمناکی دارد و داستانی که در گلستان نقل کرده که در شام اسیر فرنگ شده ( جنگ های صلیبی ) و یکی از آشنایانش او را خریده و دختر خود را به زنی او داده مانعی ندارد که راست باشد ، و نیز از اشعارش بر می آید که رشته ی دوستی او با دو برادر معروف به صاحب دیوان یعنی شمس الدین محمد و علاءالدین عطا ملک جوینی وزرای دانشمند مغول چنانکه گفته اند محکم بوده است . از کلمات شیخ پیداست که به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شاید رسما هم در سلسله ی متصوفه داخل بوده . نیز گفته اند محلی که مقبره ی او و زیارتگاه اهل دل است خانقاهش بوده است . مذهب رسمی و ظاهری او تسنن است و از بعضی سخنانش استنباط کرده اند که اشعری است و از آن چه نقل کرده و از کلیه ی کلماتش بر می آید که اهل منبر و وعظ و خطابه هم بوده است چنانکه کتاب بوستان و بسیاری از قصاید و غزلیات او بهترین مواعظ به شمار می رود .
اما در چگونگی بیان شیخ سعدی حق این است که در وصف او از خود شیخ بزرگوار پیروی کنیم و بگوییم :
من در همه قول ها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس
شعر های او چون آب زلالی است که در آبگینه ی شفاف هست اما از غایت پاکی ، وجودش را چشم ادراک نمی کند ؛ چنانکه می دانیم اشعار سعدی بعلاوه ی خواندن ، در ادراک نیز دشوارند .
گاهی اهل ذوق اعجاب می نمایند که سعدی هفتصد سال پیش می زیسته و به زبان امروزی ما سخن گفته است ولی حق این است که ما هستیم که از پس هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته ایم ، سخن می گوییم و کاش ایرانیان قدر این نعمت را دانسته و در بیان دست از دامان شیخ بر نکشند و نویسندگان بزرگی همچون میرزا ابو القاسم قائم مقام اعتراف می کنند که هر چه دارند از سعدی دارند .
کتای گلستان زیبا ترین کتاب نثر فارسی است و شاید که بتوان گفت در سراسر ادبیات جهانی کم نظیر است و خصایصی دارد که در هیچ کتابی قال مشاهده نمی باشد ؛ نثری است آمیخته به شعر یعنی برای هر شهر و جمله و مطلبی که آورده ، شعری نیز به دنبال آورده است .
نثرش گذشته از فصاحت و بلاغت و سلامت و ایجاز و متانت و استحکام و ظرافت ، تمام آرایش های شعری را هم در بر دارد، حتی سجع و قافیه اما به هیچ وجه در این جمله تکلف و تصنع دیده نمی شود ، در صنایع نیز اسرافی ننموده است .
شیخ مداحی بزرگان عصرش را کرده اما زبان به تملق نگشوده است و مانند سایر گویندگان نبوده و جانب اعتدال را رعایت کرده است .
سعدی متدین و مذهبی بلکه متعصب است اما تدین و تعصب را هیچگاه دست آویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمی سازد و جفاکاری با ایشان روا نمی دارد . حس همدردی او با هم نوعان و انسان دوستی اش بی نهایت است .
نیمه ی وجودی سعدی عشق اوست اما عشق وی بازیچه ی هوس نیست ؛ از آن جا که این عشق از مخلوق شروع شده و به خالق می رسد و می دانیم که این همان عرفان بوده و به مراتب از عشق زمینی بالاتر است . وی مانند فردوسی و مولوی و حافظ نمنه ی کامل انسان متمدن حقیقی است که می تواند شایان الگو شدن است .
حکایاتی که در گلستان از شیخ نقل می شود دو ویژگی بر جسته ی دیگر نیز دارد که یکی از آن ها این است که داستان های منقول از شیخ در هیچ جای دیگری مطرح نشده و همگی پرداخته ی ذهن قدرتمند و واقع بین شیخ است ( که این در بوستان هم صدق می کند . ) ؛ دیگر این که پیشینیان ما گلستان را دلکش یافتند و آن را به فرزندان خویش سپردند و کم کم چنان شد که این کتاب را هر کودک ایرانی بداشت . گرچه این موجب انس با کلمات و معانی پسندیده می گشت اما زیانش این بود که این کتاب ، کتاب کودکان شده بود و کم کم بزرگسالان آن را رها کردند در حالی که ادراک معنوی و انتزاعی آن را کودک از پسش بر نیاید
محمد علی فروغی ، 1319( با تلخیص و تصرف )
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم
قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی
به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش
نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم
نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان
ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم
نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم
نفهی همره ماهم نفسی مست الهم
نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم
نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون
که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم
به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی
چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم
هله ای اول و آخر بده آن باده ی فاخر
که شد این بزم منوّر به تو ای عشق پسندم
بده آن باده ی جانی ز خرابات معانی
که بدان ارزد چاکر که ازان باده دهندم
بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی
که نمی یابد میدان بگو حرف سمندم
« مولانا جلال الدین محمد بلخی »
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
جان که از عالم عِلْوی است یقین می دانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم ، نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به امید سرکویش ، پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است ، سخن می نهد اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است که نگویی منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
ز سر عربده مستانه به هم در شکنم
من به خود نآمدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریزی اگر روی به من بنمایی
وا ... این قالب مردار به هم در شکنم
«منسوب به مولانا جلال الدین محمد بلخی»
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روز ها بی گاه شد
روز ها با سوز ها همراه شد
روز ها گر رفت گو رو باک نیست
تو بما ای آن که چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزی است ، روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل ، باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
کوزه ی چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد ، پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خَرّشمُوسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نَی من گفتنی ها گفتمی
هر که او از هم زبانی شد جدا
بی نوا شد گرچه دارد صد نوا
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی مانْد بی پر ، وای او
من چگونه هوش دارم پیش و شس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کاین سخن بیرون بوَد
آینه ، غمّاز نبْود چون بوَد؟
آینه ات ، دانی چرا غماز نیست ؟
ز آنکه زنگار از رخش ممتاز نیست
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
«مولانا جلال الدین محمد بلخی »
بچه ها سلام... صبحتان بخیر
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید ؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهی گاه زنگ می لرزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صدا کردم
ژاله از درس من چه فهمیدی
پاسخ من سکوت بود و سکوت
د ... جوابم بده کجا بودی ؟
رفته بودی به عالم هپروت ؟
خنده ی دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین ، انتقام جو ، گفتم
بچه ها گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آن چه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
فعل مجهول فعل آن پدری است
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن دو دیده ی من
این یکی اشک بود و آن یکی خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود»
گفت و نالید و آن چه باقی ماند
هق هق ریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که : غلط بود آن چه من گفتم
درس امروز ، قصه ی غم توست
تو بگو ، من چرا سخن گفتم ؟
فعل مجهول فعل آن پدری است
که تو را بی گنه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد ...
« سیمین بهبهانی »
ازپس شيشه ي عينك، استاد
سرزنش وار به من مي نگرد
باز در چهره ي من مي خواند:
كه چه ها بر دل من مي گذرد
مي كند مطلب خود را دنبال:
بچه ها عشق گناه است،گناه
واي اگر بردل نوخاسته اي
لشكـر عشـق بتازد بيگـاه
مي نشينم همه ساعت خاموش
در دل خويشتنم دنيايي است
ساكتم گرچه به ظاهر ، اما
در دلم با غم تو غوغايي است
مبصر امروز چو اسمم راخواند
بي خبرداد كشيدم : غائب
رفقـايـم همگي خنديدند ،
كه جنون گشته به طفلك غالب
بچه ها هيچ نمي دانستند
كه من این جايم و دل جاي دگر
دل آنهاست پي درس وكتاب
دل من در پي سوداي دگر
من به ياد تو وآن روز بهار
كه تو را ديدم در جامه ي زرد
توسخن گفتي ،اما نه زعشق
من سخن گفتم اما نه ز درد
من به ياد تو وآن خاطره ها
ياد آن دوره كه بگذشت چو باد
كه در اين وقت به من مي نگرد
ازپس شيشه ي عينك استاد
با خيالت خوشم از اول زنگ
لحظه اي فارغ ازاين دنيايم
زنگ خورده است ،منوچهر! بيا
تو فريدون برو من مي آيم...
« منوچهر سیستانی »
خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۲۹ هجری قمری)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند.او از مهمترین تاثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته میشود.در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبانهای اروپایی ترجمه شد و نام او بگونهای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت.هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار میشود.در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیدهاند.
زندگینامه :
پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش اهل کازرون بودهاست. در اشعار او که میتواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت میشود. آنچه از محتوای تذکرهها به دست میآید بیشتر افسانههایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شدهاست. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانوادهای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شدهاست.(با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانوادههای مرفه و بعضاً متوسط جامعه بودهاست.) در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده و از همین رو به حافظ ملقب گشتهاست. در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفی ۷۵۸ ه. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کردهاست. (در قطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید میکند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سال ۷۴۳ حاکم شیراز بودهاست و از این رو میتوان دریافت که حافظ از عنفوان جوانی در دربار شاغل بودهاست). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفر شامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشتهاست. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین میشدهاست. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد . دربارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظشناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ه.ق. و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷ میدانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعه ای از حافظ ولادت او را قبل از این سالها و حدود ۷۱۰ ه.ق. تخمین میزنند . آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه. ق روی دادهاست.
در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده میشود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ه.ق. است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه. ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ه. ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شدهاست. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی بر نقاب خاک کشیدهاست.
روایت است هنگامی که قصد دفن حافظ را داشتند، عدهای از متعصبان با استناد به اشعار حافظ دربارهٔ میگساری با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند و در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد میدانستند. قرار شد که از دیوان حافظ فالی بگیرند که این بیت آمد:
قدم دریـغ مـدار از جنـازه ی حـافـظ
که گرچه غرق گناه است ، می رود به بهشت
این شعر در بدخواهان شاعر تأثیر بسیاری میکند و همه را خاموش میکند.
آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گلهای جانپرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شدهاست. امروزه این مکان یکی از جاذبههای مهمّ گردشگری به شمار میرود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشهةای حافظ را از اطراف جهان به این مکان میکشاند.
در زبان اغلب مردم ایران، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیدهاست. اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامان بهکار میرود، بهخوبی نشانگر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. برخی از معتقدان به آیینهای مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه میکنند. از جمله با وضو به آنجا میروند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون میآورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان بهعنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام مینگرند.پرویز ناتل خانلری (سال ۱۳۷۵)
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد
آرامگاه حافظ در اسکناس و سکههای ایران : اسکناسهای هزار ریالی ایران از سال ۱۳۴۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۵۸ با نمایی از آرامگاه حافظ چاپ و نشر میشد. سکههای پنج ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۷۸ به نقشی از آرامگاه حافظ آراسته شد.
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوههای گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان بهچاپ رسیدهاست. شاید تعداد نسخههای خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانههای ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.
حافظ را چیرهدستترین غزل سرای زبان فارسی دانستهاند . موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازلهاست و غزلسرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانهپردازی است.
با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیتهای درخشان، مستقل، و خوشمضمون فراوانی است که سرودهاست. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سورههای قرآن تأثیر گرفتهاست، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانستهاند.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، همسنگ عزلهای او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آنها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بودهاند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بودهاست. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ مینویسد: «هیچیک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمیافزاید.»
واژههای کلیدی در اشعار حافظ
در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت میشود که هر یک نقش اساسی و عمدهای را در بیان و انتقال پیامها و اندیشههای عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آنها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جملهٔ مهمترین آنها میتوان به واژهگانی چون رند و صوفی و می اشاره کرد:
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
درین خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان
درین صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش درد نوشان
رند :
شاید کلمهای دشواریابتر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتابهای لغت آنرا به عنوان زیرک، بیباک، لاابالی، و منکر شرح میدهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریدهاست که شاید در دیگر فرهنگها و در زبانهای کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
صوفی :
حافظ، همواره، صوفی را بهبدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان او م مینگرند.
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
می :
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
یا
مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر
که تا بزاد و بشد ، جام می ز کف نهاد
زبان و هنر شعری
همچون همهٔ هنرهای راستین، شعر حافظ پرعمق، چندوجهی، تعبیرپذیر، و تبیینجوی است. او هیچگاه ادعای کشف و غیبگویی نکرده، ولی از آنجا که به ژرفی و با پرمعنایی زیستهاست و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینهدار طلعت و طینت فارسیزبانان گردیدهاست.
یکی از بابهای عمده در حافظشناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و همعصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کردهاند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بینظیری، و منحصربهفرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او اینگونهاست. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندیهای آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.
از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالبهای شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی و سلمایی دارد
همین ویژگی کممانند، و نیز عالَمگیری و رواج بیمانند شعر اوست، که از دیرباز شرحنویسان زیادی را برآن داشته تا بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند و امپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاستهاند.
شارحان ترک :
۱. سودی بسنوی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه. ق)، نویسندهٔ شرح چهار جلدی بر دیوان حافظ
۲. سروری (درگذشت: ۹۶۹ ه. ق)
۳. شمعی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه. ق)
۴. سید محمد قونیوی متخلص به وهبی
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگرچه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظپژوهان شعر او را پایهگذار سبک هندی میدانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.
...